پرسیدی زشت شده ام امروز؟ومن گفتم هر روز زشت تر می شوی... سبک شدم و عاشقانه رکیک حرف زدم خواستم برایم بگویی از دنیا و زندگی تو عاشقانه از خدا سپاسگذار بودی و زندگی برایت به شیرینی قایم موشک بازی بود.. درست برعکس من.. کلی حرف زدی و من مثل دختری لال... منطقت سردم می کرد... به خود آمدیم ساعت گذشته بود از زمان باهم بودنمان ما دیر کرده بودیم خانه می خواندمان و تو باز پاپیچم میشدی که نرو.. . . . دلخوش همین رویاهایم بودم که با تو به حقیقتی نزدیک پیوست دلخوش تو و آرام کردن من.. همین تمام نشدن ها همین شب بیداری ها شورش کردند اما تمام خستگی ها به تو و به باد رفتی.. رویاهایم مرا زندگی کردند وقتی توهم در رویاها فرو رفتی.. و انگار کودکی مرا زایید در رویاها... من ناسزا گفتم به کودک که چرا زودتر...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |